قسمت دوم:

amberrr amberrr amberrr · 1402/9/27 21:17 · خواندن 2 دقیقه

تا اینجای زندگی آمبر به نظر آمبر زندگی عالی فقط این زیر زمینه خوشگله و اون غذای های کهنه ای که باقی مانده پزیرایی های مجلل صاحب قصر بهشون میده و به این فکر نمیکرد که بالای اون زیر زمین چیز زیبایی پیدا بشه چون مادرش بهش گفته بود و حتی میترسید که بیرون بره چون فکر میکرد اون بیرون به خوبی و آسایش و خوشبختی این زیر زمین پر از عنکبوت و گرد خاک نیست و اینجا بهترین جای ممکن برای اونه.

خیلی وقتا ما هم شبیه به آمبر میشویم و خودمون رو در زیر زمین افکارمون گیر می اندازیم و با خودمون میگیم واو چقدر اینجا خوبه هیچ جای دیگری بهتر از اینجا نخواهد بود و حتی میترسیم که بیرون از این زیر زمین رو تصور کنیم و دلیلش هم میتونه اطرافیان,اتفاقات و حوادث و حتی ترس باشه

امبر کوچولوی ما دلش میخواست مثل مادرش تمیز کار باشه و آرزوش این بود که بتونه به خوبی مامانش زیر زمین رو تمیز کنه امبر هم چون تنها بچه اون زیر زمین بود دوستای زیادی نداشت و حتی نمیتونست با مادرش وقت بگذرونه بخاطر همین عنکبوت هارو گوشه از زیر زمین قایم کرده بود تا بتونه باهاشون دوست باشه و بازی کنه و حتی بعضی وقتا زندگی تو زیر زمین هم هیجان انگیز بود چون هربار یه موش میدید و حسابی دنبال اون میکرد و سرگرم میشد چی بهتر از این هم غذا داشته باشی هم دوستای عنکبوتی هم حیوانای کوچولو و با نمکی که هرباری سرگرمت کنن نظر تو چیه؟   موش های از ورودی زیر زمین یعنی از اون بالا میومدن خصوصا وقتای که برای عوض شدن هوا در هارو باز میگزاشتن حدودا 70 تا پله به صورت مارپیچی به بالا میخورد و مستقیم هم نبود که آمبر بتونه اون بیرون رو ببینه.یه روز عادی که مثل همیشه ساعت کار خدمتکارا بود و هیچ کس پایین نبود ناگهان آمبر صدای غرش وحشتناکی شنید صدای پارس سگی بود که انگار داشت از پله های زیر زمین پایین می آمد.آمبر که حسابی ترسیده بود سریع زیر تختش قایم شد و...